همه تو زندگی مشکل دارند و درگیر روزمرگی میشن.
نبوغ اینه که بتونی در عین حفظ کردن روزمرگیها، از اوقاتی برای خودت استفاده کنی و زندگیت رو بهبود بدی.
همون داستان لاکپشت و خرگوش هست. و توصیفی که صدیقه از من داشت و من رو به مورچه تشبیه کرد. یعنی آدمی که قدم بزرگ برنمیداره ولی بصورت پیوسته و مستمر قدمهای کوچیک برمیداره.
روزمرگی به نظر واژهای نمیاد که آدمهای بزرگ و متفکر بهش کرده باشند اما واقعاً همینطوره. اونها تونستند عادتها و روتینهایی برای خودشون بسازند که با اونها به آسانترین شکل ممکن روزمرگیهاشون رو انجام بدن که جا برای فعالیتهای بهتر وجود داشته باشه.
به قول ویلیام جیمز آدم به دنبال اینه که بخشی از زندگیش رو خودکار کنه که دیگه بهش فکر نکنه. خودش بره جلو.